وقتی اولین بار توی وبلاگ بلاگفام مینوشتم 17سالم بود. اون وقتا وبلاگ داشتن خیلی خفن و باکلاس بود به طوری که بعضی جاها یه جور سطح اجتماعی بالا محسوب میشد! اصلا خود سانسوری برام معنی نداشت. توی وبلاگم تقریبا همه چی می نوشتم و شبیه دفتر روزانه نویسی های شخصیم باهاش برخورد می کردم. فکر میکنم سه سالی داشتمش که بلاگفا ترکید و تموم هیستوریمو به فنا داد.  اینقدر غصه خوردم و از مجازی نویسی متنفر شدم که رسما دوباره شروع کردم به نوشتن روی کاغذ.  بعد از چند ماه وقتی  به پنل لاشه ی وبلاگم سر زدم متوجه شدم چقدر  دوستان مجازی سراغمو گرفتن. خوشحال شدم اما نه اونقدری که باز بنویسم.  تا اینکه اصرار بچه ها برای مهاجرت به بیان بالاخره جواب داد. دومین وبلاگم پخته تر و دوست داشتنی تر بود. برخلاف قبلی کلی بک اپ ازش میگرفتم!  اما یه اشتباه فاحش باعث شد اینم از دستم بره.  هیچ ادمی از دنیای حقیقی رو هرگز به وبلاگم راه نداده بودم جز بهترین دوستم. همه ی روزای زندگی شیرین نیست ، اما متاسفانه من نمیتونستم بعضی حرفای روزای تلخ رو به راحتی فراموش کنم، مخصوصا که سو استفاده از پست های وبلاگم میدیدمش. برای خودم یه قانون داشتم اونم اینکه از فضای مجازی کسی رو وارد زندگی حقیقیم نکنم، بعد از این جریان متوجه شدم برعکسش هم کاملا ضروریه.

یه روز برای اخرین بار وبلاگمو باز کردم. عنوانشو نگاه کردم : ما خانه به دوشیم و جهان خانه ما نیست.  یادش بخیر چقدر برای انتخاب عنوان وسواس به خرج داده بودم. قالب ساده ش چقدر خواستنی بود. با عکس و تم پست هام ست بود. بچم تازه سه سالش شده بود.  با اشک و اه حذفش کردم. مدتی میومدم همچنان به وبلاگ بچه ها سر میزدم و مطالب دوستامو پیگیر بودم.  با فکر جایگذاری بک اپ وبلاگم، اینجا رو زدم.  اما یه مشکل کوچیک وجود داشت! اینکه اصلا نمیدونستم چه شکلی میشه این کارو کرد:/

چند هفته ی قبل گوشیم سوخت و بک اپ هم.  

درست مثل تموم فیلم و عکسای خاطره انگیز لپ تاپ قبلیم که پارسال توی یک چشم بهم زدن نیست شد. 

واقعا چقدر مسخره ام که هنوز می نویسم :/

بهتر نیست ادم چیزای کمتری برای از دست دادن داشته باشه؟ :/ اینجا هم مینویسم یه سال دو سال ده سال دیگه و بعد که چی بشه؟ احتمالا به روش دیگه ای نابود شه و دلیل جدیدی برای غصه خوردن .


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها