برای سومین بار، این جمعه هم اون
شعر قرارمون
رو تو ذهنم مرور کردم.
جراحی قرار نبود تا این اندازه بخش بدی بشه. هرروزش یک سال و هر سالش پر از سال ۹۶ و از دست دادن هاش!
جراحی قرار بود آخرین بخش از دوران دانشجویی و شادیش نوستالوژیک شیرینی باشه برای سال ها بعد. قرار نبود بفهمم طعم تلخ هم میتونه انواعی داشته باشه و بدترین نوع اون، رنگ عوض کردن نزدیکترین آدمهاست؛ یکی بعد از دیگری. شبیه دونههای تلخِ آخرِ یک ظرف آجیل که همه چیو حیف میکنن. گاهی روی تختم دراز میکشم سعی میکنم به یادم بیارم روزهای خوب چه جوری بوده و چقدر دلم میسوزه.
مریم برای دلداریم میگه فدای سرت دوهفته بیشتر تا پایان ماه نمونده بعد راحت میشی! یاد یه جمله از کانال های تلگرام میفتم که گفته بود این روزا که آرزوی گذشتن و تموم شدنشون رو داریم اسمش جوونیه.
درباره این سایت