این سفر حاصل دعای چند ماهِ پیشِ منه؟ یا موج گرم و آبی مهربونی‌تون؟ من چقدر خوشبختم! پلکامو هر بار محکم باز و بسته می کنم و تصویر صحن و سرای رضوی و مسجد گوهر شاد رو قاب میکنم و میزنم به پیشونی حافظه زندگیم. یه جوری که همه ی رنگ های مرده محو میشن. ساحل منو کشون کشون میبره صحن انقلاب! توی این سرما دارم فکر میکنم چه کاریه نشستن توی صحن؟! از جمعیت رد میشیم میرسیم به سقاخونه. روی یه فرش اون اطراف میشینیم. سرمو بالا میگیرم که غر بزنم اما تمام قاب چشمامو گنبد و گلدسته‌تون طلایی میکنه. فقط صدای خفیفی از ته گلوم در میاد: ای جااان. این قاب زیبا رو هم کنار اون یکی میزنم بهترین جای حافظه زندگیم. حالا همه چی رنگ دیگه ای گرفته. قدم ن میام به رواق امام خمینی. همیشه با خودم فکر میکنم چطور یه آدم میتونه اینقدر مهربون باشه که اتمسفر اطرافش هم متفاوت بشه؟! از شوق و دلتنگی حالم دگرگونه. گاهی اشک ها برای شستن سنگفرش صحن سبقت میگیرن گاهی کلمات برای حل شدن در فضای حرمتون به زبونم جاری میشن اما دلم همیشه در طواف عشق شماست.

چند نفس عمیق برای من کافی نیست کاش میشد هوای حرم رو توی شیشه بریزم برای همه روزها.

میدونم که بازم زود دعوتم میکنه، میدونه که دلم قدِ دلِ کبوترای گنبد‌شه .

+نایب ایاره همه‌ی دوستان خوب مجازی‌م بودم. زیارت هممون قبول:)


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها