یک ماهی از فضای بیمارستان دور بودیم و به خاطر فیلد بهداشت مسخره، با وقت گذروندن توی یه سری جاهای کاملا بی ربط و بیخود این ماه رو حروم کردیم رفت. قسمت خوبش این بود که روزای تعطیل رسمی عین آدمیزاد تعطیل بودیم. البته اگه نگم که کل زمان آزاد هرشبمون پای تایپ گزارش و مقاله و مشقای من در آوردی اساتید محترم به فنای عظمی رفت، قطعا به انگشت ها و چشمای نازنین و کمر بیچارم و صد البته لپ تاپ نگون بختم ظلم کردم! منم آدم ظالمی نیستم و گفتم خب!

از فردا اینجانب اینترن جراحی بیمارستانمون هستم و اولین کشیک جراحی رو هم به خاطر شرایط عجیبی که پیش اومده، من برداشتم. راجع به اون شرایط عجیب مذکور بعدا صحبت میکنم. فقط الان مشکل اینه که من یکم پشتم باد خورده چجوری میخوام کشیک وایسم؟! :(( حسی مشابه استرس و درماندگی کشیک اولمو دارم (خداییش نه به اون شدت!!) اینقدری که به دوستام پیام دادم: من فردا اولین کشیک جراحیمه استرس گرفتم. اونام از حق نگذریم هیچ کدوم محلم نذاشتن :/ و یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداختن با این مضمون: خب که چی؟! یا مگه تا حالا کشیک نبودی دفعه اولته؟!

خب من اصلا دست و دلم به

کارای شب قبل از کشیک نمیره و حوصله ندارم روزای تعطیل برم بیمارستان و از اون بدتر اصلا فکر میکنم به اینکه فردا بخواد دم به دیقه آتل بگیرم و بخیه بزنم و درد شکم بفرستم اتاق عمل و عکس دست و پای شکسته و مخ ضربه دیده رو ببینم، پوووووف خسته میشم!

همه ی اینا به کنار، از فردا باید نمونه گیری پایان نامه رو ادامه بدم. این دیگه خودش بد کوفتیه.

چقدر غر زدم! ( این یعنی حالم خوبه خداروشکر! بد باشم کلا میرم تو لاک سکوت) دلم پفک میخواد و چیپس ساده ی بزرگ مزمز همینطور لواشک آلو :/

دلم کیک خونگی هایی که همیشه م میپختیم هم میخواد. فعلا همینا :(

شما رو با این عکس تنها میذارم


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها