نمیشه تهران رو دوست نداشت :) اعتراف میکنم به نسبت قبل، کمتر دلتنگش شدم اما معنیش این نیست که کمتر دوسش دارم. مگه میشه شهر بهترین سالهای جوونی رو به این سادگی فراموش کرد. یه چیزایی هست که مخصوص تهرانه و این خواستنیش میکنه. حتی اگه همون موقعیت رو شهر دیگه بتونی داشته باشی هرگز مزهی تهرانیش رو نمیده. شاید واسه اینه که میگن خاک تهران آدمو میگیره. نمیدونم بهرحال صدسالم که از اینجا دور باشم و برگردم باز احساس غربت ندارم. تهران برای من شهر هدفها و دغدغههای بزرگ بوده، شهر زمین خوردنها و اشک ریختنها، شهر موفقیت های بزرگ، شهر فکرهای عمیق برای همه جوانب . اگه بخوام تو یک کلمه خلاصش کنم میگم تهران مترادفه با کمبود زمان! هرگز به اندازهای که دلم خواست نشد و نمیشه که توی این شهر آزادانه خوش بگذرونم و تفریح کنم. شایدم درستش همین باشه! نمیشه که یه جایی هم شهر دغدغهها و موفقیتهات باشه هم تفریحای فوق العاده! اما نه! ممکنه حجم این دلگشتها (کلمه هم تولید نمودیم:)) کمتر از انتظارات و نیازها باشه اما شهدشو میشه هنوزم حس کرد :)
تهران شهر احساسات ناشناخته و تنگناهای عجیب. بعد از دفاعم توی بهترین آلبوم خاطرات زندگی ماندگار میشی. از همون نوستالژیهایی که آدم دلش میخواد یه مدل دیگه مزهش کنه :)
درباره این سایت